ما به فلسفه نیاز داریم - به دردِ فلسفه نیاز داریم نه به علمِ فلسفه. علم فلسفه از عهده این کار برنمیآید. نصرالدین طوسی با همه عظمتش نمیتواند درد توسعهنیافتگی را درمان کند. فلسفه و دردِ فلسفه از آن جهت کارسازِ کار ماست که میتواند این ارتباط را درک کند، به ما مدد برساند که چگونه بین چیزها و اشیاء، گروهها، کارها ربط و نظم به وجود بیاوریم. این خِرد عملی است که فلسفه در بهترین صورت میتواند به ما بدهد و به هر حال ما احتیاج داریم و این را نیز میگویم که اگر جهان توسعهنیافته این خِرد را میداشت به بحث توسعهنیافتگی دچار نمیشد. پس فلسفه به درد میخورد، اما چرا میگویم به درد نمیخورد؟ فلسفه از آن جهت به درد نمیخورد که وسیله برای من نمیشود! من میخواهم آن را مصرف کنم، خودم میخواهم آن را به کار ببرم، فلسفه ابا دارد از اینکه وسیلهای برای من شود و من آن را در هر راهی و هر جایی که خواستم، مصرف کنم.
ما علم را میآموزیم و به کار میبریم. پزشک زیستشناسی بلد است و این زیستشناسی به کار او میآید، اما فلسفه را نمیتوان به کار زد. مشکل بزرگی است که باید تابع فلسفه بود در عین حال و بعد میگوید فلسفه اختیار هم هست. این اختیار کجاست؟ اختیاری که باید تابع آن بود چگونه است؟ کسی نمیگوید فیلسوف محکوم و مجبور است که اینطور حرف بزند. اما یک درکی دارد. این «فیلو» را نادیده نگیرید. درکی دارد که «درک دوستی» است؛ دوستی در جانش است. نمیگویم در مابعدالطبیعه به معنای رسمی لفظ است، مابعدالطبیعه را معمولا ماوراء الطبیعه میگیرند. ماوراء الطبیعه یک امری است که ما بعد الطبیعه به نام بحثی است از افلاطون آغاز شده و با درک دوستی تفاوت دارد.
گفتوگو از معصومه صبور
تصویر و تدوین حامد عبدلی
انتهای پیام